نوشته شده توسط : زپو

 بیوه زن


غروب پاییز به اندازه کافی غم انگیز بود، و من شاهد دفن مادرم بودم. گرچه مادرم بیمار بود و میدونستم به زودی اونو از دست میدم اما برای من آخرین امید بود. من دختر ثرونتمندی بودم اما به خاطر قیافه ام تا این سن که 30 سالگی رو میگذرونم حتی یک خواستگار هم نداشتم. تا این اواخر که یه شاگرد مکانیک به خواستگاریم اومد، چند سال ازم کوچکتر بود، نمیدونم واقعا چه قصدی داشت…

خرید و دانلود  بیوه زن






:: برچسب‌ها: قصه - رمان ,
:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 6 مرداد 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: